تو که فصلى بنام - عشق - خواندى چرا در کوچه هاى عقل ماندى
چرا روى ضریح چشمهایت کبوترهاى چاهى را پراندى
چه مى شد با نگاه مهربانى مرا در قاب چشمت مى نشاندى
چه مى شد تا گذرگاه شهیدان تن صد پاره ام را مى رساندى
مرا شرم حضورت سوختن بود کجا خاکسترم را مى فشاندى
اگر چه لحظه هاى آتش و خون تو بر بالاى نعش من نماندى
ولى در برزخ سرخ گلویم تمام بغضهایم را تکاندى
نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 8:0 صبح روز یکشنبه 87 بهمن 6